سورنا و جلیقهی آتش
خلاصه :
سورنا کتاب را باز کرد.
آرزو میکرد کسی در آخرین لحظه پدرش را نجات داده باشد،
اما هیچ حرفی در صفحه ظاهر نشد.
صفحه کبود بود
و بوی خون میداد.
سورنا کتاب را باز کرد.
آرزو میکرد کسی در آخرین لحظه پدرش را نجات داده باشد،
اما هیچ حرفی در صفحه ظاهر نشد.
صفحه کبود بود
و بوی خون میداد.