خلاصه :
مرد سیبیلو گفت: «پسرت دوچرخه ما را دزدیده.»
مرد صاحبخانه گفت: «یعنی چه آقا! سرتون راه انداختیم پایین و اومدین تو حیاط مردم؟ مگه شهر هرته؟!»
مرد سیبیلو مرد صاحبخانه را به عقب هل داد و گفت: «میگم پسرت دوچرخه ما رو دزدیده اومده اینجا، اون وقت دو قورت و نیمت هم باقیه؟»
مرد صاحبخانه گفت: «مرد حسابی! من اصلاً پسر ندارم.»
همین زمان بود که شروین دستش را از پشت به زیر پیراهنش برد و چیزی فلزی را بیرون آورد. خوب که نگاه کردم دیدم چاقوی ضامندار است. ضامن چاقو را زد و گذاشت زیر گلوی مرد صاحبخانه و گفت: «ببین، کمتر از دو دقیقه اون پسری که اومد توی این خونه رو باید تحویلم بدی، وگرنه همین جا گوش تا گوش سرت را میبرم.»