خلاصه :
سندباد (قهرمان افسانهای دریاهای آزاد) در زمان خودش با ماجراهای زیادی روبرو شده است، اما وقتی درخواست کمک یکی از دوستان قدیمیاش به نام حاکیم (پادشاه هسیس) را میپذیرد بیش از هر زمان دیگری با چالش مواجه میشود.
شاهزاده حبیب (پسر حاکیم) فردی لجباز و خودسر است و کنترل او توسط پدرش روز به روز سختتر میشود. حاکیم میداند که اگر حبیب به سرکشی خود ادامه دهد هرگز شایستگی لازم برای پادشاهی هسیس را به دست نمیآورد. او در حالی که نگران سرنوشت و رفتارهای پسرش است از سنباد میخواهد که حبیب را از این وضعیت نجات دهد.
سندباد ایمان دارد که پسر حاکیم میتواند تغییر کند، اما وقتی حبیب او و خدمه کشتیاش را در تنگنا میاندازد و باعث سفری خطرناک میشود، سندباد در این باور مردد میشود و تصمیم میگیرد که پسر حاکیم را بیازماید. آیا شخصیت شاهزاده حبیب تغییر میکند و تبدیل به همان فردی میشود که پدرش میخواهد؟