خلاصه :
در آن زمان فرار کردن، ایده خوبی به نظر میرسید.
ویدو داگلاس، تمام تلاشش را برای تربیت هاکلبریفین میکند اما این تلاشها بیفایده است. پوشیدن لباس تمیز، رفتن به مدرسه و فراهم کردن غذای گرم بعد از مدرسه، برای هاکلبری فین، کسالت آور است.
هاک برای اینکه زندگیش را جذابتر کند، به گروه متمرد تام سایر ملحق میشود. با این حال، وقتی تلاش آنها برای شرارت با شکست مواجه میشود، مخصوصاً در مورد موضوع خون بها، هاک هیجان را کنار میگذارد و تصمیم میگیرد تا مسیر زندگیاش را تغییر دهد. او به مدرسه میرود و به کسب و کار خودش فکر میکند... البته برای مدتی.
وقتی پدرش دوباره باز میگردد، از آسمان و زمین برای او مشکل میبارد، هاک فکر میکند که به اندازه کافی زندگی معمولی را تجربه کرده است پس تصمیم میگیرد با کلک دریانوردی کند و خود را به جزیرهای مشخص برساند. وقتی به آنجا میرسد، متوجه میشود او تنها کسی نیست که آن جزیره را برای زندگی انتخاب کرده است. در آن جزیره او با دزدان، سیل، دو مرد متقلب، تیراندازیهای شدید، کینه خانوادگی و بسیاری اتفاقات دیگر مواجه میشود.
بعد از ماجراجویی، هاک آرزو میکند تا بتواند به خانه برگردد و بعد از یک غذای گرم روی یک رختخواب دراز بکشد. اما آیا این آرزو به حقیقت تبدیل میشود؟ آیا این ماجراجویی ادامه دارد؟