حقیقت، آنطور که میسون باتل گفت
خلاصه :
پانزده ماه پیش، جسد دوست صمیمی میسون باتل، بنی کیلمارتین توی باغ میوهی آنها پیدا شد. میسون که در تمام مدت صادق بوده است نمیتواند بفهمد که چرا ستوان برد داستان میسون از آن روز را باور نمیکند. شاید به خاطر این است که میسون در خواندن و نوشتن مشکل دارد و زیاد عرق میکند! اما وقتی دوست جدید میسون، کالوین چامسکی لاغر و کوچولو هم ناپدید میشود، دردسرهای میسون بیشتر و عمیقتر میشود. او با ناامیدی میخواهد بفهمد که چه بر سر کالوین و بالاخره بنی آمده است. ولی آيا کسی او را باور میکند؟
میسون نشان میدهد که چطور بچههایی که مشکل «خوانش پریشی» دارند و «خارج از چارچوب فکر میکنند» راههایی فوقالعاده پیدا میکنند تا در مقابل زورگویی و زورگویان دوام بیاورند، دوست خوبی بشوند و حتی خانواده را نجات بدهند. صدای شگفتانگیز میسون قلب آدم را تصاحب میکند.