خلاصه :
خب، آره، خاطرخواه شدم! خاطرخواه گیس گلابتون. دلم میخواهد بیاید پشت پنجره و نگاهم کند. وقتی نگاهم میکند، دلم یک جوری گرم میشود. انگشتهایم جان میگیرند. میتوانم هزار تا گردنبند خمیری درست کنم. میتوانم یک عالمه سبزی پاک شده را بستهبندی کنم تا ننه جانم راضی شود. میفهمی آقا موشه؟ بگو ببینم، تو تا حالا خاطرخواه شدهای؟ نه، حتماً نشدهای که اینجوری تک و تنها و بیخیال ول میگردی...