خلاصه :
برای وایولت، کلاوس و سانی بودلر،سرپرست جدیدی در نظر گرفتهاند. بچهها برای دیدن سرپرست جدیدشان به چوب بری عجیبی میروند و آنجا میفهمند که خودشان هم باید در چوب بری کار کنند. شرایط کار سخت است،ولی با شکسته شدن عینک کلاوس اتفاقهایی رخ میدهند که اوضاع را سختتر میکنند. بچهها حضور کنت اولاف را حس میکنند، ولی زمانی از محل و نقشه او باخبر میشوند که دیگر خیلی دیر شده است.